پاییز من و شب شعر در یون شوپینگ
پاییز غریب از راه رسیده است. گاه چنگ به دلم می زند و می خواهد دلم را ذره ذره کند. به پاییز غریبم گفته ام که دیگر با او غریبه نیستم و دیگر به او به چشم دشمن نگاه نمی کنم و دیگر از او رنجی جز رنج عشق ندارم. پاییز اینجا سحرآمیز است. در آسمان سحری اش آتش لانه می کند، در ظهر خاکستری اش سکوت و در غروب سرخش شبنم های یخ زده. پاییز اینجا را دوست می دارم مثل عصرهای تابستان کودکی ام و کوههای پازار. هرگز فراموش نمی کنم آن عصرهایی را که با دوستان بر قله ها می نشستیم تا تماشاگر غروب باشیم. پاییز اینجا را دوست دارم چرا که شعر در دلم لانه می کند و قصه در ذهنم رژه می رود تا آنجا که با عشق فریاد می زنم و می گویم که کودکی دیگر به دنیا آمد. بد نگوییم به پاییز، بد نگوییم به غروب و بد نگوییم به غربت چرا که همه از خود بودن، به خود رسیدن و با خود رفیق شدن می گویند.
Jönköping شب شعر در کتابخانه مرکزی
روز یکشنبه 12 نوامبر ساعت 3 بعدالظهر به همراه چند شاعر دیگر در کتابخانه مرکزی شهر یون شوپینگ شعرخوانی خواهیم داشت .
تک برگ پاییزی ام
می گردم بر سر شاخه های طوفان، سرگردان
در این سوی زمان به تازیا نه های شقاوت
تا خته و نیافته ام
همدمی، همرهی و همگامی
تک سرخ سرخ پوشم
و دل به عبث می سایم
برین کوهسار سنگ دل
می پیچم به طوفان تنهاییها
و جدا خواهم رفت، جدا!
جدا از برگهای سبز سوزنی
جدا از برگهای خشک سیاه
جدا از برگهای پراکنده در هوا
جدا از برگهای رسوب کرده در چاله های آب
و جدا از پوسیدگی زمان
خواهم رفت
خواهم رفت
با خود و بی شما
با من و اندیشه های بهار
2001 از دفتر عطر پاییز، حمیرا طاری
Jönköping شب شعر در کتابخانه مرکزی
روز یکشنبه 12 نوامبر ساعت 3 بعدالظهر به همراه چند شاعر دیگر در کتابخانه مرکزی شهر یون شوپینگ شعرخوانی خواهیم داشت .
تک برگ پاییزی ام
می گردم بر سر شاخه های طوفان، سرگردان
در این سوی زمان به تازیا نه های شقاوت
تا خته و نیافته ام
همدمی، همرهی و همگامی
تک سرخ سرخ پوشم
و دل به عبث می سایم
برین کوهسار سنگ دل
می پیچم به طوفان تنهاییها
و جدا خواهم رفت، جدا!
جدا از برگهای سبز سوزنی
جدا از برگهای خشک سیاه
جدا از برگهای پراکنده در هوا
جدا از برگهای رسوب کرده در چاله های آب
و جدا از پوسیدگی زمان
خواهم رفت
خواهم رفت
با خود و بی شما
با من و اندیشه های بهار
2001 از دفتر عطر پاییز، حمیرا طاری
8 Comments:
At 12:14 AM, Majid Zohari said…
... و سلام
ایکاش بخت يارمان بود که اين شعر زيبا را با صدای شاعرش در تورنتو میشنيديم...
At 9:08 AM, Anonymous said…
سلام! قشنگ بود هر چند کمی تلخ هم می کرد
At 12:28 PM, bijan بیژن said…
درود بانو/ از بیان دیدگاه تون سپاس گذارم چکامه ی زیباییه...باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ پادشاه فصل ها پاییز
At 7:17 AM, Anonymous said…
سلام حمیرای نازنین
.....با اجازه
At 8:31 AM, Anonymous said…
بهاری باشی عزیز...سلام حمیرا جان...قشنگ ترین تعریفی بود که از غربت اون هم از غروب غربت و اون هم از غروب پائیز غربت خونده بودم...نازنین خدا ی عشق نگهدارت...
At 3:49 PM, Anonymous said…
سلســله ی مــوی دوست حلــقه ی دام بلاســــت
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراسـت ..
آپم...
يا علی
:. يه رها شده .:
At 5:54 AM, Anonymous said…
من هم خواهم رفت با خود و همه دوستان اما با انديشه هاي خود
At 9:34 AM, Anonymous said…
زیبا نوشتی!
Post a Comment
<< Home