خیال ِتشنه

Wednesday, November 05, 2008

ترجمه شعری از کتاب آن گوهر دفن شده


در گوشه ای از وجودم
درد و خشم عمیقی را احساس می کنم
دلم می خواهد بخواب روم و هرگز بیدار نشوم

روح من بیزار است از افکارم
افکارم بیزار از من است
نمی خواهم اینگونه زیستن را
می خواهم بهترین باشم
و چون دیگران بیندیشم


خشمی در وجودم می جوشد
که می خواهد شعله بکشد
و نمی تواند
می خواهم در اشک بشکنم و نمی توانم


می توانم ساعتها بنشینم و اشک بریزم
که چقدر خوب می بود اگر هرگز بدنیا نمی آمدم

دنیا بزرگ است
و من خود را بی نهایت کوچک و تنها می بینم
در این کره خاکی

دلم می خواهد نفس عمیقی بکشم
اما توانم نیست

آنقدر دیر شده که بزودی اثری از من نخواهد بود

شعر از نوجوان پانزده ساله آماندا
ترجمه> حمیرا طاری

5 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 9:24 PM, Anonymous Anonymous said…

    Salaam Homeira aziz,

    Dastat dard nakonad baraay-e tarjome va zahmati ke baraay-e now-javaanaan-e manaategh-e mahroum-e Göteborg mikeshi.

    Baa mehr

    Yasseman

     
  • At 6:15 AM, Blogger پــروانه said…

    حمیرا جان
    آماندا بسیار توانا آن چه در ذهنش می گذرد بیان کرده است.
    رژه این شکل فکر کردن در من هم از نوجوانی پیدا شد.

    ترجمه خوبی بود.
    با سپاس
    روه ماهت را می بوسم

    پروانه

     
  • At 6:24 AM, Blogger bijan بیژن said…

    درود حمیرا جان
    شعر ÷ر احساسی است
    شاد و بهروز باشید
    به امید فردای بهتر
    بیژن

     
  • At 8:26 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حمیرا جان
    شعر خوشکلی بود ...
    ممنون که برای ما ترجمه کردی ...
    خیلی دلم براتون تنگ شده ...
    به امید دیداری نزدیک ...

     
  • At 8:27 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حمیرا جان
    شعر خوشکلی بود ...
    ممنون که برای ما ترجمه کردی ...
    خیلی دلم براتون تنگ شده ...
    به امید دیداری نزدیک ...

     

Post a Comment

<< Home