خیال ِتشنه

Saturday, February 20, 2010

Gamar står i sin vakt کرکسها در کمینند




این روزها تاریخ ایران و زبون بودن انسانهای زبون از قدرت در صفحه صفحه ذهنم ورق می خورد و بیشتر از همیشه ایمان می آورم به شعری که چهارده سال پیش آن را نوشتم:

در جنگلی زیسته ام به نام دنیا

با احشامی زیسته ام بنام انسانها

در مسیری قد بگذاشته ام بنام بی انتها
به سرنوشتی دچارم بنام زستیز
روزی که این شعر را می نوشتم خیلی از آدمها را شبیه به جانوران می دیدم و ناامید بودم از اینکه آنها تغییری در مرام و مسلک خود ایجاد کنند. راه می رفتم و مدام با خود زمزمه می کردم:" آنکه قوی است می ماند و آنکه ضعیف است می میرد."
از خودم می پرسیدم:" می خواهی از کدامین دسته باشی؟ آدمهای ضعیف یا قوی؟ می خواهی بمانی یا بمیری؟"
روزهای سختی بود. می دانید که در روزهای سخت، امیدوار و خوشبین بودن چندان کار آسانی نیست. انگار دنیا روی سر آدم خراب می شود و هیچ جا روزنه ای از نور پیدا نیست. آدم می تواند آنقدر حالش بد باشد که نه تنها بقیه را حیوانهایی ببیند که همینطور دور و برش می گردند و دندانهای تیزشون را نشانش می دهند برای بلعیدنش، بلکه حتی خودش را هم یک حیوان می بیند . اما اگر آدم تصمیم بگیرد که قوی باشد و خوراک نشود، در همان حال بد می گوید:" همه چیز درست می شود. دوباره حالم خوب خواهد شد. دوباره روی پاهایم خواهم ایستاد. زندگی اگر تو با من می خواهی سرناسازگاری بگذاری من سر ناسازگارت را می شکنم.

این روزها شاید چندان روزهای روشن و امیدوار کننده ای بنظر نرسد خصوصا با حرفهای ناامید کننده و یا تهدید کننده افرادی مثل خاتمی و یا احمدی مقدم. البته این حرفها چندان دور از انتظار نیست. وقتی پای قدرت در میان است و قدرت هر چه بیشتر کسب کردن، هر انسان حیوان صفت و بی جنبه ای حاضر است بخاطر حفظ قدرتش تن به هر خفت و خیانتی بدهد. آدمهای قدرت طلب و خار قدرت به هیچ چیز فکر نمی کنند بجز حفظ منافع و قدرت خود.
بیایید چراغ امید را در ذهن یکدیگر روشن نگهداریم و جزو آن دسته از افرادی نباشیم که بخود اجازه دهیم در این جنگل دنیا تسلیم قدرت بیمار جمهوری جنایت شویم. به قول سوئدیها آن کسی که در آخر می خندد بهتر می خندد. هیچ دولت جنایت کاری در هیچ دوره ای از تاریخ نتوانست ابدی بشود این امر شامل حال جمهوری جنایت هم می شود.
بجای ناامیدی وقت رسیدن به راه کارهای تازه است.
پیروزی از آن ماست. مردم خوب و شریف ایران هرگز نه از خون کشته های 31 سال پیش خواهند گذشت و نه از کشته شدن نداهای این ماههای اخیر.

Friday, February 19, 2010

Made in Backa , författarcentrum i väst

گزارش نویسی سام در مورد زنده یاد استرید لینگرن
قصه نویس کودکان
Sam reportage
سخنرانی احمد و عابد مدرسه و احترام
Ahmed och Abeds föreläsning
و گزارش نویسی یوسف و گوستاو
Youssef och Gustav

نمایش کارتون و تاریخچه آن
و فیلمبرداری روزنامه یوتبری پستن

Tecknade filmers historia och visning

Göteborgpostens Tv


گزارش رامو و آنجلو در باره نویسنده کودکان خانم یسیکا
Ramo och angelos reportage om författaren, Jessika
خیلی وقت بود که از کارهای فرهنگی خودم ننوشته بودم و این به معنا ی کم کاری و تولید کم در کار فرهنگی نبوده. کار هر روزه با کودکان و نوجوانان، دل نگرانی برای ایران و هموطنان دربندم و خیلی از فعالیتهای دیگرم در ارتباط با جوانان همیشه به من انرژی داده است برای فعالیت و مبارزه بیشتر.
بعد از چاپ کتاب آن گوهر دفن شده تصمیم گرفتم با پروژه بزرگ تری کار کنم پروژه ای که سبب ملاقات و کار فرهنگی بیشتری با بچه ها شود خصوصا کار با بچه های مهاجر. برای همین تصمیم گرفتم به سردبیری مجله ای بپردازم، مجله ای به نام "ساخت باکا" ، مجله ای با ، از و برای بچه ها. برای همین شروع کردم با خلاقیت بچه های 9 تا 12 سال کار کنم از طریق ادبیات نمایشی، گوش کردن به موزیک و شناساندن طبیعت با یک نگاه شاعرانه تا آنها بتوانند با الهام گرفتن آثار خود را خلق کنند . یکی دیگر از روش هایم در این پروژه دعوت نویسندگان از ملیت های متفاوت و بحث و گفتگو با کودکان راجع به مسائل روز بوده است.
لازم به توضیح است که کانون نویسندگان سوئد عهده دار این پروژه شد و موافقت کرد که این مجله با مدیریت من عملی شود. این پروژه مخارج فراوانی هم داشته است. از آنجایی که این مجله برای کودکان بوده است و هدفش خلاقیت کودکان، مبارزه با دشمنی، شناخت بیشتر کودکان نسبت به فرهنگ یکدیگر بوده است مورد حمایت عهده ای قرار گرفته است. موسسه الوف پالمه، ارثیه عمومی و بیمه اسکاندیا ما را در این پروژه حمایت مالی کرده است. البته باید بگویم که یک مدرسه بنام برودبری و خانه فرهنگی هم با ما همکاری بسیاری داشته اند.
بالاخره این مجله که محصول آثار کودکان است امروز بدنیا آمده است و درهمه مدارس باکا بطور رایگان پخش شده است. باید بگویم که همه علی الخصوص بچه ها از این پروژه استقبال بسیار خوبی داشته اند.
بچه ها، بچه های نازنینم خسته نباشید کارتان به اندازه همان" گوهر دفن شده" زیبا و پر از گفته های شنیدنی است.

Thursday, February 11, 2010

با آن همه دک و پز و خرج و مرج

Iraniers "president" och hans manipulerande tal
En" lyckad" dag för iranska regimen, genom användning av tusen tals poliser, tårgas, elbatong, vapen och misshandel
با اینکه احمدی نژاد و دار و دسته اش به قول بچه های ایران کلی ساندیس و چیزهای دیگر بخورد باج گیران شان دادند و کلی با پاسدار و اسلحه و موشک دکور بندی و تهدید کرده بودند و دوربین صدا و سیمای سیاه شان را رو به خودشون میزون کرده بودند نه توانستند مردم داخل را فریب بدهند، نه مردم خارج ایران را و نه رسانه های کشورهای دیگر را.
امشب هر دو کانال تلویزیون سوئد و روزنامه ها آنچه را که در یوتوب ثبت شده بود و نشان دادند و نه اراجیف و اباطیل یک رئیس جمهور دروغی را. حالا تحلیل اینکه چرا رسانه های سوئدی آنقدر پشتیبان مردم ایران در داخل و در خارج هستند و می گذاریم واسه یک وقت دیگر. حالا وقتش نیست. احمدی فکر می کند که خیلی باهوش است و فقط خودش است که می تواند سانسور کند. سانسورچی را باید سانسور کرد و در خماری گذاشتش.
راستی گوینده کانال دو سوئد با سفیر جمهوری اسلامی در استکهلم هم مصاحبه ای کرد. او هم طبق معمول مث سگ، که حیف از سگ دروغ گفت. یک نگاه عمیق به چشمهای بعضی از این سفیرها از جمله سفیر ایران در سوئد بکنید و ببینید چقدر حالت چشمهای اینها با حالت چشمهای سعید مرتضوی یکی است. انگار که همه شون را از یک کمپانی آوردند آنهم کمپانی ظلم و تجاوز و خیانت.

سرمای زمستان آخر جداییها و شروع وصل شدن ها

Götaplatsen
تظاهرات بیست و دو بهمن




یکپارچه شدن ایرانیهای یوتبری





11 Februari (22 Bahman)
Frihet, Självständighet , demokrati i Iran

برای یک بار هم که شده ما در مقابل دشمن مشترک مان متحد شدیم.

امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من در خاک عاریه بود چرا که برای اولین بار شاهد گردهم آیی همه ایرانیها در کنار یکدیگر بودم. امروز هیچکس سخن از جدایی نگفت، هیچکس با خشم به دیگری نگاه نکرد و هیچکس خود را جدای از دیگری ندید. همه البته بجز مجاهدین خلق کنارهم بودیم، کمونیست ها، سلطنت طلب ها، دموکراتها، انجمن ها و همه و همه با هم یک صدا و یک نفس فریاد زدیم:" استقلال ، آزادی، مرگ بر دیکتاتور و..."

حدود دو هزار و پانصد ایرانی از میدان یوتاپلاتسن راهپیمایی کردیم تا مرکز شهر، میدان گوستاو آدلف. با هم شعار دادیم، با هم سرود سرآمد زمستان خواندیم و با هم یار دبستانی را فریاد کردیم.

بچه ها، بچه های ایران، بچه ها بچه های ناامید از رسیدن بهار، بهار آزادی در راه است چرا که حالا ما همه با هم هستیم برای سرنگون کردن این رژیم و برای دموکراتی در ایران.

زنده باد ایران، زنده باد ندای مردم ایران و زنده باد هر انسانی که در رابطه با مملکت و آزادی آن احساس مسئولیت می کند. دست همه گی درد نکند. خسته نباشید. می دانم سرما تا استخوانمان نفوذ کرده بود ولی با نفس های هم گرم شدیم و به آزادی باز هم نزدیکتر شدیم.



Saturday, February 06, 2010

Demonstration i Götaplatsen 11 Februari, 22 Bahman

Den ledare som är emot Gud
رهبر محارب

Befrielsen är nära

آزادی نزدیک است

Torgets frihet


Vi är oräknebar

Demonstration i Götaplatsen , Torsdag 11 Februari
Nedaje Iran
Jag glömmer aldrig de dagarna som jag kom hem med all spänning och berättade om det som hade hänt under demostrationerna. Jag var bara 12 år gammal när det blev revoulation i Iran. Min mamma tittade förvånad på mig och sade:

"Helvetet väntar på er!"

"Du fattar ingenting. Vi vill ha frihet. Vi vill bli av med fattigdommen. Vi..." , Sade jag till mamma.

Jag skulle aldrig tro att det skulle bli som mamma sade vilket det blev . Nu när jag pratar i telefonen med mamma om frihet är hon bara tyst. Hon vågar inte säga ett enda ord. Hon byter bara ämne. Jag vet hon har mycket att säga. Jag vet att hon är lika besviken som jag och jag vet att hon vill göra allt för att denna regim ska störtas.

Nu har vi iranier, inne i Iran och utanför Iran bestämt oss att göra allt för att få tillbaka vår revolution, den revolution som erövades av det islamiska regimen. Därför kommer vi den 22 Bahman (11 februari) göra tillsammans demonstrationer och tala till regimen att vi kommer göra allt vi kan för att befria friheten från den islamiska fängelset.



Det är natt och folkets ansikte är mörkt

Det är synd att sitta i mörkret

Ge mig min gäver för att hitta min väg

......................................


Gå upp!

Vi är tillsammans

Vi kan bli av fienden

Det är slutat av vintern

Våren blommar

Solen går upp

och dagen vaknar

...............................

Vi är inte taggar

Vi är inte ogräss

Vi lugnar inte oss

Tills vi får tillbaka vår röst


پرم از شور

پرم از شوق

چرا که همه را عاشق

همه را متحد

همه را با عزم راسخ می بینم

برای براندازی این جمهوری جنون

این جمهوری عاشق خون

و این جمهوری جبار

.....................

تو که با عاشقان درد آشنایی

تو که همرزم و هم زنجیر مایی

ببین خون عزیزان را به دیوار

بزن شیپور صبح روشنایی

برادر بیقراره ، برادر نوجوونه، برادر غرق خونه

برادر کاکلش آتشفشونه

.........................


زنده باد ایران

سرنگون باد جمهوری جنایات

بیست و دو بهمن تظاهرات در سرتاسر جهان فراموشمان نشود.