خیال ِتشنه

Tuesday, July 25, 2006

Bo Setterlinds دو شعر از حمیرا طاری و

در راهی قدم نهاده ام که هرگز دوباره نخواهم رفت
و از این بابت شادم

خورشید در جنگل می رود و از میان درختها نگاه می کند.
چه احساس خوبی است، خوشبخت بودن

یکی می گوید خداحافظ
و آن دیگری نگاه می کند.
.......................................
می خواهم رویایی بکشم
می خواهم زمان را بکشم
می خواهم دلهره و آرامش را بکشم
می خواهم بخشش را بکشم
حضرت عیسی را
که اینچنین غم انگیز درد کشید
می خواهم سرگردانی را بکشم
می خواهم نیزه را بکشم
می خواهم آسمان را عمیق بکشم
می خواهم تاریکی و ستاره ها را بکشم
خدایا وارد ذهن دیگران شو

ترجمه> حمیرا طاری

....................................


میخواهم برقصم در شادی
گورت را گم کن
زندگی گل می دهد در انسانیت
گورت را گم کن
زندگی پرواز می کند در امنیت
گورت را گم کن

من منم
و تو، تو
نمی خواهم روحت را عوض کنم
نمی خواهم زخمهایت را پایمال کنم
نمی خواهم ارزشت را زیر سوال ببرم

امید شعله می کشد در خیال من
عشق خواب می بیند در شبهای من
احساس گل می دهد در رگهای من
زندگی سجده می کند در دشت نگاه من
گورت را گم کن
زندگی می بارد در قلب من
گورت را گم کن
زندگی گریه می کند در قدمهای من
گورت را گم کن

من، منم
تو، تو
من نمی خواهم روح ترا عوض کنم
سعی نکن امیدهای مرا مسموم کنی
.........................................
عقاب کوهی ام
در سقوط پرواز نمی کنم
در خورشید زندگی خمیازه نمی کشم

من عقاب کوهی ام
ساکت می نشینم
اما در نگهبانی خویشم
پنجه بکشی با چنگال هایم خوردت خواهم کرد
...........................................

Wednesday, July 12, 2006

Harry Martinson och Homeira Tari شعری از



وقتی دلهره توی جان هوا می افتد
وقتی هوا نمی داند توی چه حالی باشد
وقتی هوا بیقرار است از تب تابستان
و تابستان گریه می کند در هوای پاییز

وقتی هوا حال خودش را نمی فهمد
وقتی هوا لحظه ای می درخشد
لحظه ای دیگر سیاه می شود
و لحظه ای دیگر کوچ می کند به قرن نوح
و سنگ برفی پرت می کند بسوی آدمها
چه می ماند از روح سرگشته ما؟
بداهه سرایی: حمیرا طاری
...................................

بدنیا آمده ام برای پروانه بودن
پر می کشم
با شعله های سردم
بر مخمل چمن ها

بچه ها پی من می دوند.
نجات بخش شب من، خورشید
غروب می کند در ماورای پنیرک ها و گلهای بابونه
ماه دور می شود
من نمی ترسم
تا آنجا که می درخشد نگاهش می کنم.
پرده نازک چشمهایم نگهبان چشمهای من است.
بالهایم به شبنم می نشیند
و من روی گزنه ها می نشینم
ترجمه> حمیرا طاری