خیال ِتشنه

Friday, December 31, 2004

یک دقیقه سکوت

یک دقیقه سکوت برای آنان که رویاهایشان را خواب برد، نگاه ملتمسانه شان را انتظار و روح و جسم شان را موجهای سیاه دریا .

Monday, December 27, 2004

آستینها را بالا بزنید برای یاری به زلزله زده گان اقیانوس هند

دوباره زلزله، دوباره بی خانمان و زخمی و کشته شدن بیش از چندین هزار کودک و پیر و جوان در ایام کریسمس و درنقطه ای دیگر از کره زمین قلب هزاران انسان را به درد آورد.
این بار اقیانوس هند به لرزه درآمد و چندین کشور از جمله تایلند، اندونزی و سری لانکا قربانی این فاجعه دلخراش بودند. کشور تایلند یکی از کشورهای توریستی محسوب می شود و هر ساله میزبان مردم بسیاری از کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی می باشد. به گفته رسانه های سوئدی در این فاجعه 800 سوئدی مفقود شده و بیش از ده ها نفر جان خود را از دست داده اند.
برای کمک و یاری زلزله زده ها علی الخصوص یاری مردم سری لانکا از هیچ کمکی دریغ نکنید. زیرا سری لانکا کشور فقیری است و بیش از کشورهای دیگر نیازمند یاری
است..

یکی از دوستان عزیزم لطف کرده و شماره حسابهایی را که برای کمک به زلزله زده گان می شود استفاده کرد فرستاده که در اینجا برای شما می آورم.
unicef : Sverige pg 90 20 01-7, "Katastrofen i Asien".
http://www.unicef.se/stod_oss/ge_en_gava_har/ (link på Svenska)
http://www.supportunicef.org/site/pp.asp?c=iuI1LdP0G&b=276341 (link på Engelska)
===¤¤¤===
Rödakorset : Röda Korset postgiro 900 800-4, märk talongen "Flodvågornas offer".
Eller bidra on-line.

OpenForm

(link på Svenska)
https://www.redcross.org/donate/donation-form.asp (link på Engelska)
===¤¤¤===
Rädda Barnen pg 90 20 03- 3, "Jordbävningen i Asien". ( link på Engelska


http://www.savethechildren.org/radio_asia_earthquake.asp?stationpub=hp_asia_overview

) Lutherhjälpen, Svenska Kyrkans
katastrofhjälp, pg 90 02 56-9, "Översvämning".Radiohjälpen, pg 90 1950-6, "Asien".Frälsningsarmén, pg 90 04 80-5,
"Katastrofhjälp".Caritas Sverige, katolska kyrkans hjälporganisation, pg 90 04 90-4, "Katastrofen i Sydasien".Diakonia, kristen biståndsorganisation, pg 90 33 04-4, "Sydostasien".Läkare utan gränser, pg 90 06 03-2.Plan, pg 90 07 31-1.SOS-Barnbyar, pg 90 02 29-6, "Asien"
-----------
استفانی لیپرت دختر 18 ساله سوئدی است که شعر می نویسد، آواز می خواند و دانشجو رشته تئاتر است.او تا امروز دو فیلم کوتاه مستند ساخته است
...............
Stephanie Lippertشعری از
..............
گاه نمی توانم نفس بکشم
وقتی حقیقت فشار می آورد و امیدی نیست
وقتی که بچه ها آرام و بی خبر می میرند
وقتی که آنها فراموش می شوند
و مردم درهای ترد را به امید دزدیده نشدن
تکه تکه های کودکانشان از بمب می بندند
هنگامیکه در خود تنها هستم
کسی نمی تواند مرا بیابد
گاه نمی توانم نفس بکشم
هوا سنگین وگرفته است
پر از نفرت، وحشت و بی خبری
سنگین از موجودات و روحهایی که برای چیزی فریاد می کشند
برای چیزی که هرگز نمی آید
قهرمانی که برای ماست یا بر ماست
آن میان چیزی وجود ندارد
خدا بودن یا پست بودن، تصمیمت را بگیر!
نمی توانم بگویم "آری" برای بمب
نمی توانم بگویم"نه" برای خوبی
من می گویم:"نمی دانم".
ترجمه: حمیرا طاری

Wednesday, December 22, 2004

god jul och gott nytt år

فرا رسیدن ایام کریسمس و سال نو میلادی را به همه مسیحی ها و ایرانیهای معتقد و غیر معتقد تبریک و تهنیت می گویم. امید است این ایام یادآور روزهای خوش باشد. جا دارد در این روزها یادی هم کنیم از عزیزان از دست رفته، مردم آسیب دیده و کسانی که در غم از دست رفتن عزیزان خود در زمین لرزه بم همچنان سوگوارند.

Elsa Beskow هدیه من به شما خواننده های عزیز شعری است از
Du lilla vackra Jesusbarn som ligger där på strå.
du borde ha en bädd av dun med fina lakan på.
För att du föddes denna dag har hela världen fest,
och därför borde väl just du bli firad allra mest!
men ingen julklapp alls du fått, jag kan det ej förstå.
För din skull alla jordens barn ju fullt av klappar få!
Jag ville duka dig ett bord med små paketer på,
och alldeles i bordets mitt en tårta skulle stå.
Och runt omkring en vacker krans av blommor och av blad.
Du lilla vackra Jesusbarn, då bleve du väl glad?
Adams julsång

کودک کوچک و زیبا، عیسی که روی کاه خفته ای
تو می بایستی رختخوابی می داشتی از پر و زیبا ملافه ای
چرا که تو در روزی به دنیا آمدی که جهان آن را جشن می گیرد
و برای همین می بایستی بیشترین جشن را برای تو بپا کرد
من نمی توانم این را بفهمم چرا که تو هیچ هدیه ای نگرفتی
بخاطر تو همه بچه های دنیا خیلی عیدی می گیرند
می خواستم بخاطر تو میزی بچینم با هدایای کوچک
و میان آن کیکی بگذارم.
و اطراف آن یک حلقه گل از برگهای سبز
آیا تو عیسی کوچک و زیبا خوشحال می شوی؟

مترجم: حمیرا طاری

Tuesday, December 21, 2004

Özkan Mert

زن سبزه ای بود که با مخمل صدایش
غمها را تبدیل به گل می کرد

چقدر غم از خودش به جا گذاشت
قصه هایش را با عرق و خون پرداخت می کرد
آواز نمی خواند
ما را در رودخانه های گرم غرق می کرد
مثل کسانی که هدیه قسمت می کنند
به دنیا غم را قسمت می کرد.
ترجمه: حمیرا طاری

Sunday, December 19, 2004

بوی خون، بوی سنگسار

تنها از گوشه به گوشه خاک ایران نیست که بوی خون می آید.
بوی خون، بویی که از دستان خشونت بار حکومت جمهوری اسلامی بر می خیزد برای کشتن اندیشه در سرتاسر این کره خاکی عزم خود را نه فقط جزم که قد خود را نیز علم کرده است. با نام خدا، با نام دین و با پیروی از واژه های دین خود برای تکه تکه کردن مان شمشیرهای خود را تیز کرده اند.
به کدام وبلاگ، به کدام نامه، به کدام رادیو و به کدامین روزنامه ای که از درد مردم می گوید رجوع کنم که از سنگسار، از بی خانمان ها، از تهدید به قتل، از بستن وبلاگ ها، از روبوده شدن دخترها ، خودفروشی آنها، فقر و از...نگوید، ننویسد و عکس نگیرد.
فاحشه خانه ها را بستند تا فاحشه خانه های خود را نه در خانه که در گوشه به گوشه ایران بنا کنند. فاحشه خانه ها را بستند تا کودکان و نوجوان هایمان را برای خود فروشی به پاره ای از کشورهای عربی صادر کنند. فاحشه خانه ها را بستند و با صیغه خانه های خود را فاحشه خانه کردند. این فاحشه ها ، زنان و مردان مان را بخاطر عشق بازی سنگسار می کنند، نویسندگان مان رابخاطر اندیشه شان، کارگردانها را بخاطر دفاع از زنان ستمدیده و شاعرانمان را بخاطر سرود آزادی .
به من عده ای می گویند:" تو سیاسی نیستی!" و من می گویم:" من سیاسی که در چهارچوب بمیرد نیستم. واژه های من باید در ایدئولوژی دنیا بجوشد، از قلب مردم ستمدیده، مردم عاجز، از قلب جوانهایی که رویاهایشان در سیاهی شب پرپر شده و پرپر می شود، پر بگیرد. من سیاستمدار نیستم و سیاست مدارهایی را که هر روز لجن این حکومت را با تحلیل و تئوری هایشان هم می زنند و دوست ندارم. من سیاستمدارهایی را که همه وجودشان بوی پدرسالاری، مردسالاری ، بوی قدرت، بوی خودشیفتگی و خودپرستی می دهد و دوست ندارم. من دوست ندارم سیاستمداری را که می گوید مردم نمی فهمند . من سیاستمداری را که از قلب جوانهای مملکتم برنخاسته باشد و دوست ندارم. من سیاستمداری که به شعور سیاسی زنها توهین می کند و دوست نمی دارم. من سیاستمداری را دوست دارم که نبض اش در قلب و اندیشه مردم دردکشیده می زند."
سیاسی ها، سیاستمدارها برای ریشه کن کردن این رژیم، برای ساختن خانه از بنیان، برای یک سیستم آموزشی تازه با سیستمی که عطر انسانیت می دهد ، برای کتابهای آموزشی تازه کتابهایی که از جهان امروز سخن می گوید، برای یک سیستم حکومتی تازه بدست مردم کشورمان و برای آزادی اندیشه دیگر نمی شود دل به بحثهایی که خوش کرد که خوش کرده اید. چقدر حرف از رفراندوم! چقدر حرف از ساختن آن مملکت با حضور این رژیم ؟ روباه صفت هرگز صفت خود را ترک نمی گوید. این رژیم مکاره دوباره دارد مختاری ها را در خیابانهای بسته در خفا خفه می کند. دوباره دارد سر زیبا کاظمی ها را به دیوارهای مخفی می کوبد و دوباره دارد فرخ زادها را در خیابانهای بیگانه ...تکه تکه می کند. دوباره دارند جوانهایی مثل مریم ... و هومن را در خاک اسکاندیناوی تهدید به مرگ می کنند. در سرتاسر این کره خاکی برای کشتن اندیشه عزم خود را جزم کرده اند این فاحشه ها.. .بوی خون می آید، بوی سنگسار و بوی دربدری در این دربدرخانه هم.
.
واژه ها یخ می زنند
در دهان تلخ خدا

وقتی از رحمت شعارهای خدا
کارتن خوابها صف می کشند
فاحشه ها رژه می روند
کودکان فقر لگد می خورند
و بچه های اعتیاد چرت می زنند
آواره جهان، بنده های خدا
خدا خدا خدای بنده ستیز
مریم ها مریم ها بی بکر
از باران سنگ های خدا
آدم، آدم غرق به خون
با اذان اشهد ان لااله الا الله
الله الله ای الله بی الله
شعر: حمیرا طاری

Wednesday, December 15, 2004

عین الله باقرزاده

امشب برای اولین بارداشتم با یکی از دوستان سریال آمریکایی مورد علاقه اش "دوستان" را می دیدم. از آنجایی که قسمت آخر این فیلم بود بحث و گفتگو هم در باره آن زیاد شد. مثلا کارگردان این فیلم می گفت که وقتی این فیلم خیلی محبوب شد برخی از روزنامه ها شروع کردند با اطلاعات دروغین خود در باره این فیلم از محبوبیت و تماشاگرهای آن بکاهند. ناخودآگاه یاد برخی از وبلاگ نویسان ،علی الخصوص وبلاگ نویسهای متعصب افتادم که چطور با دروغهای خود بر علیه وبلاگهای دیگراز قلم به عنوان اسلحه استفاده می کنند و یا با زبان دورویی با شلیک به ذهن خواننده های وبلاگهای دیگر به ترور فکرهای تازه می پردازند و درصدد مسموم کردن حس آنها بر می آیند..
البته ناگفته نماند که نوعی رقابت هم کاملا قابل محسوس است. رقابتی که من را عجیب یاد فیلم دایی جان ناپلئون ،قصه های ساعدی و فیلمهای صمد می اندازد. شخصیت ها همان شخصیت های قبلی اند(مش قاسم ، عین الله باقرزاده، صمد، مو سرخه، زیزی رخشا و...) فقط جاها عوض شده است. مثلا ده بالا شده لندن. عین الله باقرزاده یقه پیراهنش را تا دگمه آخر بسته است و هر روز واسه صمد که توی پاریس واسه خوش کسی شده است درسهایش را بلغور می کند. هر چه صمد بدبخت می گوید که بخدا من هم دارم دکترام را می گیرم عین الله باورش نمی شود و فکر می کند که صمد هنوز دارد" بابا آب داد و کوکب خانم زن با سلیقه ای است" را می خواند. مش قاسم هم که از بحث های ناموسی خسته شده است و حالا توی برلین واسه خودش "کمونیست" شده است ، هر روز به زیزی رخشا که هم کمونیست شده و هم شاعر و توی استکهلم زندگی می کند پیغام می دهد که زیزی یه عمره سرمون کلاه رفته بیا لااقل این آخر عمری با یه کارحرامی حالی با هم بکنیم . زیزی که همه عمرش از زیر چادر و چارقدش هم که بوده با بابای عین الله کلی توی باغهای ده پایین حال کرده با عشوه های شتری به مش قاسم می گوید:"وای بخدا هیچ جوری دستم به کاری که توش گناه باشه نمی ره." و مو سرخه است که همینطور از این کشور به آن کشور می رود و به ریش همه می خندد .

Tuesday, December 14, 2004

Brita af Geijerstam

Jag längtar efter ett djup.
Ett djup, långt under tjälen
..................................
دلتنگ یک لایه عمیق عمیق یخم
یک چیز جدی و شادآور
نزدیک شدن به روحی
دلتنگ روشنایی ام
جایی که همه مرزها پاک می شود
نوری که بتوانم
همه راه را با او طی کنم
.....................
Låt mig få dö i kärlek
till det jag haft
och har
بگذار در عشق بمیرم
به آنچه که داشتم و دارم
بگذار تلاش کنم
تا وقتی که هنوز دارمش
بگذار تماشا کنم
آن نگاهی که من را می فهمد
بگذار فروتن وار تشکر کنم
برای این سالهای پر ثمر
ترجمه: حمیرا طاری

Monday, December 13, 2004

شعر

زمستان امسال را بی نهایت دوست دارم. احساس می کنم این اولین زمستانی است که شعر در من شعله می کشد، قصه در من می رقصد و فیلم با من پرواز پرنده ها را دنبال می کند. شنبه عصر وقتی با همکار گرامی ام مشغول زیرنویس گذاری اولین فیلم ام بودیم، بوسه های پرندگانم را دنبال می کردم و قربان و صدقه شان می رفتم. او طوری نگاهم می کرد که انگار نگاه دیوانه ای را دنبال می کند.
.
به او گفتم:" من دیوانه ام دیوانه
دیوانه نگاه دو پرنده
دیوانه دیدن بوسه دو دل باخته
دیوانه دنبال کردن یک نگاه عاشقانه
او لبخند می زد و می گفت:"می فهمم ، خیلی خوب می فهمم. "
دیروز وقتی داشتم روی تزم کار می کردم با شنیدن صدای آهنگ وبلاگhttp://parnian.malakut.org/ پرنیا ن
و با دیدن عکس زیبایی که وحید از چند مزار گرفته بود شور بود که شعر می شد
فروغ در شعرم گریه می کرد
قمرالملوک بی ملک شده بود
و قرةالعین از بی طاهره گان شکوه می کرد.
فرسنگها از کاری که می کردم دور شده بودم. با پیام علی رضا دوستی از آلمان شعرم را باز هم نزدیکتر از هر کاری در کنار خود یافتم . http://www.2tartaros.blogspot.com .
زمستان امسال را هرگز فراموش نخواهم کرد. این زمستان اولین زمستانی بود که من توانستم با چشم باز گمشده گان خود را با نگاهی بازتر بیابم. دست همه دوستان خوب را از آنان که نام بردم و از آنان که نامی نیاوردم به گرمی و دوستی می فشارم.

Saturday, December 11, 2004

دل بهم زده گی

چند روزی است که حال تهوع دارم. وقتی بوی بعضی از آدمها به مشامم می خورد تهوع با چنان شتاب و پرتابی به سمتم حمله می آورد که مثل باد می دوم به طرف دستشویی. این حالت را بیشتر نسبت به بعضی از نویسنده ها، شاعرها، رادیوها، روزنامه ها، وبلاگ ها، موزیک ها، خواننده ها و نقاش ها پیدا کرده ام.
یادش بخیر اخوان می گفت که آدم که دیگر به خودش نباید دروغ بگوید. فروغ از مردهای قلمبه گو ، گنده گو و خودخواه بیزار بود و برای ساده نوشتن، ساده و پاک بودن گریه می کرد. می گفت:" یک شاعر واقعی در همه لحظه های زندگی شاعر است."
آنقدر حالم بد است که نه رفاقت سیگار به دلم می نشیند نه نوازش مشروب خوابم می کند و نه صدای آشنایی به دلم چنگ می زند. باور کنم یا نه؟ می شود باور کرد کسانی را که در روابط زندگی می کنند تا ضوابط. می شود باور کرد کسانی را که به دروغ برای یکدیگر کرنش می کنند؟ چرا به هر سو می نگرم بوی خودخواهی می زند؟.
تنها چیزی که حالم را بهم نمی زند هوای سرد است و بالکن یخ زده خانه ام. پرنده های آزادی که آمخته ام شده اند می آیند روی نرده ها می نشینند و براندازم می کنند. غذایشان می دهم و بر می گردم به
آشپزخانه و در و دیوارهای آشپزخانه را نگاه می کنم.
فروغ به من می گوید:" مردم از دورویی و نیرنگ
یک رنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم."
کارین بویه می گوید:" ترا دوست می دارم، مرگ من
تو مرگ طولانی و تلخ."
و سپهری می گوید:" به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من."
و صدایی از درون بغض کنان می گوید:" دختر کولی من، سمن ترم
بیا برویم
بیا برویم پریشان فکر
پریشان عشق
بیا برویم
بیا برویم به کشتن قلبی
که کور از عشق شده
و مرگ "زن بودن مان" را به انتظار نشسته است
باید برویم باید برویم
و یکدیگر را دوباره پیدا کنیم"
برمی گردم به بالکن. پرنده های آزاد با نگاه شان در آغوشم می گیرند و با بالهایشان اشکهایم را خشک می کنند.یک لحظه دوباره تو فکر بعضی از آدمها می روم و بعد با شتاب می دوم بطرف دستشویی.

Gudrun Schyman

مفهوم فمینیست از نگاه خانم "گیودرون شیمن" رهبر پیشین حزب چپ سوئد
فمینیست بودن یعنی آگاه بودن از اینکه بعضی مکانیزم ها وجود دارد، بعضی از فرقها در جامعه وجود دارد که صرفا بخاطر تفاوت جنسیت است و به هیچ چیز دیگری نمی شود ربطش داد. به نظر من اگر انسانی به این آگاهی برسد و بخواهد کاری در قبال آن انجام بدهد فمینیست است.
از نظر شما ربط سوسیالیسم و فمینیسم در چه است؟
من و حزب چپ هر دو را دنبال می کنیم. برای اینکه فمینیسم را در برنامه حزب مان بیاوریم داریم روی آن بحث می کنیم. برای رشد ایدئولوژی مان حضور فمینیسم لازم است.مدت طولانی در حزب چپ و سوسیالیسم این حرف بوده است که اگر قرار است رشد اجتماعی صورت بگیرد باید از طریق حضور زنها صورت بگیرد. هیچ چیزی وجود ندارد که بگوید اینطوری هم هست.
اگر از آغاز راجع به ستم به زنها صحبت نشود حتی اگر جامعه مان سوسیالیستی هم بشود این ستم ادامه پیدا می کند. ستم به زنان تاریخچه و مفهوم خودش را دارد. .
هدف فمینیسم
روشن است که ما (زنها و مردها) متفاوتیم. هدف ما از پیروی فمینیسم این است که مرد بودن و یا زن بودن اهمیتی نداشته باشد. ستم ، نابرابری و تبعیض چیزهایی است که وجود دارد و ما هدفمان این است که روزی برسد که دیگر نیازی نداشته باشیم از این چیزها حرف بزنیم.

Thursday, December 09, 2004

شعری از محسن نکومنش

در کوچه پس کوچه های شهر ما گوتنبرگ عطر کاجهای کریسمس پیچیده است. شهر از توپهای قرمز پلاستیکی و ربانهای رنگارنگ آزین شده است و در نور لامپهای رنگی می درخشد.هوا سرد است. اما مردم با شور و نشاط در مغازه های شهر در گردش اند و برای یکدیگر هدیه کریسمس می خرند. از خودم می پرسم آیا کوچه پس کوچه های نقاط دیگر این کره خاکی هم در همین حال و هواست؟ و صدایی از پشت یک پنجره زمزمه می کند
”Jul i blod, blod i jul”

Jag tittar utåt
Det ser mörkt ut
Vintern, kylan och mörkret
Slutet på november, dunkelt

Jag tittar inåt
En palestinsk flicka badar i sitt blod
En israelisk far sprängs i luften, hand i hand med sin son
En amerikansk mor sörjer sin stupade son

Jag ser bomberna falla ned
Falla ned på desperata civila irakier
De brutala hänsynslösa ”civilisationernas” bomber
Faller på civilisationens vagga

En kvinna med sitt barn i famnen skriker ljudlöst
Hon hörs inte i omvärldens passivitet och likgiltighet
Men jag hör henne
jag ser henne, i den dunkla gryningen

Djupt inne i det rastlösa, rörliga, bullersamma minnesfältet
Ser jag tusentals sudaneser, döende av hunger
Jag ser afghanska småpojkar lekande bland minor
omringade av amerikanska soldater med talibanska turbaner

I den dystra gryningen syns gestalter, människor?? rörliga varelser,
Upptagna av sin halvhemliga verksamhet
Människor upptagna av att gräva en grav
En grav för mänskligheten!

Ett tåg tjuter
En bostadslös narkoman fryser ihjäl vid Centralstationen
Folk passerar förbi brådskande
Folk julhandlar

Jag tittar utåt längst bort i horisonten
Jag ser Frihetsgudinnan röra sig
Morgonstjärnan belyser Jesu ansikte, korsfäst på statyn
Dömd av sina ”lärjungar”
Dömd att se piloter som bär kors och släpper bomber över städer långt ifrån kontinenten

I en annan kant av horisonten ser jag Muhammed, rättvisans budsbärare
Döende i sin säng
Dömd av sina ”trogna anhängare”
att se en självmordsbombare spränga sig och andra människor i små bitar
Att se en ”trogen anhängare” förolämpa mänskligheten

******

Jag tittar utåt från fönstret i mitt arbetsrum
Det röda trädet i trädgården lyser starkt
Det lyser mitt i mörkret
Täckt av vitt snö
Det är fantastiskt
Det är vackert, lysande, hoppfullt
Det är ljust och vackert ute
Det är snart jul!



29 november 2004
Mohsen Nekomanesh

Tuesday, December 07, 2004

جوانان در خطر

گاه آرزو می کنم هزار ذره شوم تا هر ذره ام بتواند به مطالعه اخبار گوشه ای از جهان بپردازد. آنقدر در جامعه ای که زندگی می کنیم برای مان کار تراشیده اند و مشغله فکری درست کرده اند که گاه همین که بتوانیم اخبار جامعه ای که در آن زندگی می کنیم و دنبال کنیم هنر کرده ایم.
نمی دانم چرا امروز دوباره نویسنده خوب دوران کودکی ام صمد بهرنگی در خاطرم آمده است! شاید دلیلش مطالعه کتاب "جوانان در خطر" اثر بنگت بنگت سون باشد. می خواهم ترجمه چند جمله از این کتاب را برایتان در اینجا بیاورم. صمد می گفت که برای بچه های مملکتی که نمی شناسید نسخه نپیچید، کتاب ننویسید چرا که از درد آنها آگاه نیستید ومن به صمد عزیزم که از کودکی دست مرا در دست کودکان فقر گذاشت تا بتوانم تا دم مرگ حمایت شان کنم می گویم:" تنها خیال تقسیم دانشی از اینجا را دارم و خیال پیچیدن هیچ نسخه ای را ندارم، چرا که سالهاست که از آنها دور مانده و دور افتاده ام با آن همه عشقی که به آنان دارم."
آقای بنگت در این کتاب به تحقیق مسائل و مشکلات جوانان سوئد از دهه 40 تا 60 می پردازد تا به این بهانه علت استفاده خیلی از پدیده ها را در فیلم جوانان سوئد نشان دهد.
الف. جوانانی فازی است که انسان فوق العاده ذهنش برای مسائل اجتماعی، فرهنگی و روانی باز است.
ب. در قرن 18 کار در روستا برای کودکان اجباری بود. جوانی مفهوم و جایگاهی نداشت چرا که در سن نوجوانی بچه ها با تشکیل خانواده و بچه دار شدن پا به عرصه بزرگسالی می گذاشتند.
پ. با صنعتی شدن جامعه کشور سوئد پا به جهان مدرنیسم گذاشت، ساعت کار کوتاه تر شد و کار برای کودکان ممنوع شد. به همین علت بود که طرز فکر مردم و عاداتهای آنها نیز شروع به تغییر کرد. واژه تفریح مفهوم پیدا کرد و تعریف تعطیلی از آن داده شد.
ت. در سال 1864 کسانی که زیر 15 سال بودند و مرتکب جرمی شده بودند به جای زندان در خانه هایی مورد نگهداری و تربیت قرار می گرفتند.
ث. در سال 1905 اولین موسسه دولتی برای جوانان باز شد به نام بوا.
.ج. در سال 1908 مبارزه با "ادبیات کثیف" آغاز شد
چ. در سال 1911 اولین سینمای دولتی سانسور در ارتباط با فیلمهای جدید در سوئد تشکیل شد.
ادامه دارد
ترجمه: حمیرا طاری

Saturday, December 04, 2004

تنها یادگار

روی دلم خاکستر این هوا نشسته است. این هوا که گاه چنان سرد است که حتی تاب یک خمیازه و یا آه را ندارد و با سرمای خود آن را منجمد می کند.
هوا سرد است هوا بس ناجوانمردانه سرد است. "اخوان من" اخوانی که شعر ناب می سرود و شعر از اعماق دلش برمی خواست بود که چنین می نوشت:" هوا سرد است. هوا بس ناجوانمردانه سرد است."
و من چند زمستان این شعر را زیر لب نه فقط زمزمه بلکه زیر دندانهای فکرم جویدم. فصلها گذشت تا به عمق این شعر پی بردم. حالا می فهمم بار این واژه را. وقتی در دل جنگلهای یخ بسته از بی عاطفه گی ، وقتی در ذهن واژه های پر عصمت و پر هیبت خدایان مصنوعی معرفت و دانش قدم می زنم، وقتی حقیقتی از بالا در صورت واژه های در عشق سوخته ام تف می اندازد وقتی...
شاید اکنون می فهمم که هوا بس ناجوانمردانه سرد است. اما اخوان من! گویی در همین هوای سرد نفسهایت چون برف باریده است بر دل دوستان دیده و نادیده. از دور دست گرفته تا این اطراف.
من آهسته می گویم:" نه از رومم، نه از زنگم، همان بی رنگ بیرنگم. بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم."
صدایی از آن دور دورها و صدایی از پشت در می گوید پچ پچ کنان:" دمت گرم و سرت خوش باد!، من امشب آمدستم وام بگذارم. حسابت را کنار جام بگذارم."
و باز اخوان در گوش ذهنم پنهانی می گوید:" به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان ست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان ست
.

Friday, December 03, 2004

عریان

عریانم عریانم عریان
عریان از هنرهایی که برای نان پخته می شود
بیزارم بیزارم بیزار
بیزار از عروسان دریایی
خرچنگ های کوچک
در حوض های ساحل
و کوسه هایی که
در کمین ماهیهای کوچکند
شعر از: حمیرا طاری

Thursday, December 02, 2004

Mikael Wiehe 1981

نوازنده و ترانه سرای سوئدی Mikael Wiehe
دوست خوبم بیا اینجا
اهل هر کجا که می خواهی، باش
قبول کن که زمانه و راه مسموم شده است
هیچوقت تا این اندازه مقاومت اهمیت نداشته است
نگذار شک زمینت بزند
درد تلخ است اما انتقام لذت بخش
ما نمی گذاریم پیروز بشوید
شمایی که راجع به اتفاقاتی که افتاده
می نویسید و شعر می گویید
شانس یک دفعه می آید و دیگر برنمی گردد
الان می توانید انتخاب کنید
با چه کسی دوست هستید
و به خاطر چه کسی
می خواهید سرمایه گذاری کنید
الان شما ما را محکوم می کنید
آیا بعد نوبت ما است که شما را محکوم کنیم؟
ما نمی گذاریم که شما شکست مان بدهید
شما برای پول و قدرت بدنیا آمده اید
حواستان را خوب جمع رفتارتان بکنید
شما هرگز نمی توانید محکوم کنید
هر چقدر هم که روی کیش شاه(در شطرنج) سرمایه گذاری کنید
نه! ما سرنگون تان می کنیم
و قدرت تان را نابود می کنیم
ما نمی گذاریم ما را شکست بدهید
شمایی که می خواستید کشور ما را بسازید
و بخاطر دارید که چگونه بود
وقتی مبارزه می کردید!
به چیزی که گم شد فکر نکن
همین حالا همه چیز گذشته و فراموش شده است
نه، بیا وبا ما دست یاری بده
ما اجازه نمی دهیم که شکست مان دهید
بله، دستکش ها افتاده اند
و امید دوباره بدنیا آمده است
آنها که آخر بودند
می آیند که اول بشوند
و آنها که پایین بودند
بزودی می آیند که بالا قرار بگیرند
ما اجازه نمی دهیم شکست مان بدهید
ترجمه: حمیرا طاری

خوانندگان عزیز

توجه:
خوانندگان عزیز این وبلاگ از آنجایی که تازه درست شده کم و بیش با مشکلات فنی روبروست و به همین دلیل است که همه آن عزیزانی که خواسته اند پیام بگذارند موفق به این کار نشده اند. امید است در اولین فرصت بتوانم این مشکل را برطرف کنم.

با سپاس
حمیرا طاری
http://www.2tartaros.blogspot.com